5 صبح که بیدار شدم بعدش آماده شدم و میرفتم به سمت بیمارستان میلاد به این فکر میکردم که این چند روز که صبح زود تو تاریکی زدم بیرون به مقصد تهران دیگه مثل قبل ها ناراحت و دپ نیستم از این وقت روز!

 من دوران دانشگاه هرروز این ساعت باید بیدار میشدم و میرفتم به سمت مترو انگار داشتن منو شکنجه میدادن برای همین یه مدت از این ساعت روز متنفر بودم و مضطرب میشدم و فقط میخواستم خونه باشم و زیر پتوم و این ساعت از روز رو نبینم! 

البته ممکنه دلیلش این باشه که من عاشق مسافرت با ماشین و جاده ام و این چند روز با ماشین خودمون میرفتیم بیمارستان ولی دوران یونی تو اون هوای سردِ اون وقت روز باید منتظر مترو میشدم و مترو هم همیشه یخچال! کلا از مترو متنفر شدم.

صبح ها از سمت پل فردیس میرفتیم تهران و قشنگ همه کارمند بودنا از تک سرنشین بودنشون و ساعت اینو نتیجه گرفتم!

یه بنده خداهایی هم کنار خیابون تو سرما واستاده بودن تا ماشین گیرشون بیاد دلمان سوخت واقعا خصوصا امروز زیر بارون :( 

کلا ماشین وسیله خوبیه خیلی خوب! میگم چرا ملت دوتا سه تا میخرن!

انقدر قیافه ام بیبی فیس و این صوبتاست وقتی MRI به دست وارد بیمارستان میشم همه چشم ها با یه ترحمی نگاهم میکنن خصوصا افراد مسن فکر کنم میگن بیچاره دختره مشکلش چیه این همه گرافی و MRI دستشه و میره سمت جراحی مغز و اعصاب؟

 

عنوان هم دلم خواست شیطنت کنم :) 

ریختم بهم نمیدونم دکمه ی خاموشم کجاست!

مرگ حقه ولی برای من حق تره

ماجراهای من و میلاد 2

روز ,ساعت ,مترو ,  ,سمت ,ماشین ,و این ,این ساعت ,میشدم و ,میرفتم به ,چند روز

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

معمار خودت باش مهارت های زندگی وبلاگ شورای دانش آموزی شرکت فنی مهندسی ماد تابلو⎢ MAD_TABLO دانلود کتاب اقتصاد کلان پیشرفته دکتر تقوی جلد 1 دینا وب LOVEECH نمایندگی مجاز فروش ، قیمت و نصب تصفیه آب خانگی در زرقان روزمرگی های حمید سبزیانی سایت شرط بندی معتبر